جدول جو
جدول جو

معنی نیم برشت - جستجوی لغت در جدول جو

نیم برشت
(شُ لَ / لِ زَ)
کمی برشته شده. (یادداشت مؤلف) ، تخم مرغ نیم پخت. نیم برش. (آنندراج). رعاد. نیم بند. ظاهراً نیم روی امروزین. (یادداشت مؤلف) : اندکی نان اندر ماءالعسل ترید کنند یا خایۀ مرغ نیم برشت دهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و غذاهای لطیف و زودگوار... چون گوشت بزغاله و جوژۀ مرغ خانگی فربه و خایۀ مرغ نیم برشت. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
نیم برشت
نیم برشته. یا تخم مرغ (خایهء) نیم برشت. نیمرو: (و (شیر) در تغذیه بعد از گوشت و تخم مرغ نیم برشت موافق ترین اغذیه)
تصویری از نیم برشت
تصویر نیم برشت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیک سرشت
تصویر نیک سرشت
خوش ذات، خوش فطرت
فرهنگ فارسی عمید
(طَ کُ)
نیمدار، مستعمل، نمداشت، نیز رجوع به نمداشت شود: اتابک سلغرشاه قصب مصری به مجدالدین داد ... مگر نیمداشت بود او را خوش نیامد، (لطایف عبید زاکانی)
لغت نامه دهخدا
ناشتا، (ناظم الاطباء)، لهنه، (تفلیسی)، ضحوه، (بحر الجواهر) (منتهی الارب)، ضحو، ضحیه، ضحی، (منتهی الارب) (یادداشت مؤلف)، مقابل ظهر که چاشت است، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شِ اَ کَ)
نیم برشت. نیم تف داده. که کاملاً برشته نشده باشد
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
مصراع. یک لنگه از دو لنگه بیت شعر. رجوع به مصراع شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نیم برشت. نیم برشته. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به نیم برشت و نیز رجوع به فرهنگ دزی ج 2 ص 743 و مفردات ابن بیطار ج 3 ص 21 سطر 29 شود: اگر خایۀ مرغ را نیم رشت کند و روی خرده تتری بپراکند و بیاشامد نیک آید. (هدایهالمتعلمین ص 399 از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بِ رِ)
نیم برشت. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گِرْ یَ / یِ زَ)
نیم بسمل. ذبیح ناقص. (آنندراج). نیم کشته:
بردار زلفش از رخ تا جان تازه بینی
وز نیم کشت غمزه ش قربان تازه بینی.
خاقانی.
جهانی نیم کشت ناوک توست
ندیده هیچ کس زخم گشادت.
خاقانی.
چو مرغی نیم کشت افتان و خیزان
ز نرگس بر سمن سیماب ریزان.
نظامی.
- نیم کشت شدن، نیم بسمل شدن. بر اثر زخمی کاری به حال مرگ افتادن:
چون نیم کشت ناز شوم زآن نگاه گرم
ذوق تبسم نمکین می کشد مرا.
میلی (از آنندراج).
- نیم کشت کردن، سخت زخمی کردن. به شدت زجر دادن:
کوفت صوفی را چو تنها یافتش
نیم کشتش کرد و سر بشکافتش.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(سِ رِ)
خوش طینت. خوش فطرت. نیکونهاد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ دَ)
نیم وجب. نصف شبر. (ناظم الاطباء). الفتر. (دستورالاخوان) ، بالش کوچک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیم بر
تصویر نیم بر
(کشتی) فنی است از فنون کشتی: (تلخ و تند است از چشمت نظری میخواهد آسمان از نگهت نیم پری میخواهد) (گل کشتی. توبا. 407)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم کشت
تصویر نیم کشت
آنکه کاملا کشته و ذبح نشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک سرشت
تصویر نیک سرشت
نیک ذات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم بدست
تصویر نیم بدست
نی موجب نصف شبر، بالش کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم چاشت
تصویر نیم چاشت
ناشتا
فرهنگ لغت هوشیار
نوخط ساده، مخنث ملوط: همه راازین نوع دم خداع درمی دمیدتادرآن نرم بروت سست شلوارگرفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم برش
تصویر نیم برش
نیم برشته. یا تخم مرغ (خایهء) نیم برش نیمرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم برشته
تصویر نیم برشته
آنچه که در روغن نیم بریان شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیمرشت
تصویر نیمرشت
پارسی تازی گشته نیم برشت نیم پز نیمرو
فرهنگ لغت هوشیار
خوب سرشت، خوش ذات، خوش طینت، خوش نیت، نیک خواه، نیک نهاد، نیکوسرشت
متضاد: بداصل، بدذات، بدطینت، بدنهاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ساده، سبزخط، نوجوان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مقدار غذایی که رفع گرسنگی موقت کند
فرهنگ گویش مازندرانی